کد مطلب:148696 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:293

مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل پسر عموی حسین بود و شوهر خواهرش (شوهر دختر علی بن ابی طالب موسوم به رقیه) محسوب می گردید و لذا هم پسر عموی او بود و هم داماد خواهری حسین.

(بوركهاردت) می گوید اگر (علی بن الحسین) ملقب به زین العابدین و حورالعین بیمار نبودند حسین یكی از آن دو را به نمایندگی خود به كوفه میفرستاد اما چون پسر و دخترش هم دو بیمار بودند ناچار شد كه دیگری را به نمایندگی خود به كوفه بفرستد.

پسر دیگر حسین موسوم به علی (معروف به علی اكبر) هنوز نوجوان بود و حسین، مقتضی نمی دانست كه او را برای یك ماموریت بزرگ سیاسی بفرستد.

مارسلین می پرسد حسین كه نتوانست پسرش (زین العابدین) و دخترش حورالعین را به كوفه بفرستد چرا یكی از برادران خود را به نمایندگی خویش به كوفه نفرستاد.

حسین به طوری كه مورخین اسلامی نوشته اند برادران و خواهران متعدد داشت و بعضی از مورخین اسلامی نوشته اند كه حسین دارای بیست برادر و دوازده خواهر بوده و قدر مسلم این است كه چهار برادر حسین به اسامی (عبدالله) و (عباس) و (عون) و (جعفر) با او از مكه به بین النهرین رفتند و حسین كه نمی توانست یكی از فرزندان خود را به نمایندگی خویش به بین النهرین بفرستد قادر بود كه یكی از برادران را انتخاب كند ولی پسر عموی خود مسلم را انتخاب كرد.

آیا حسین، نسبت به برادران خود اعتماد نداشت؟

پاسخ این پرسش منفی است و برادران حسین مورد اعتمادش بودند و در راهش نیز كشته شدند.

مارسلین می گوید علت عدم انتخاب آنها از طرف حسین این بود كه همه مردان جنگی متهور بشمار می آمدند و اهل شمشیر بودند و نرمی و خون سردی یك دیپلومات را نداشتند و حسین می دانست كه برای یك ماموریت سیاسی كه احتیاج به نرمی و ملایمت دارد مرد جنگی لازم نیست.

اما مسلم بن عقیل به قول مارسلین مردی ملایم و معتدل و نرم بود و می توانست با هر نوع از مردم كنار بیاید و چند روز بعد از این كه دو عبدالله با مردان خود از مكه مراجعت كردند مسلم بن عقیل به راه افتاد و او هم مثل نماینده امام راه بیابان را پیش گرفت.

اما بر خلاف آن چه بعضی نوشته اند تنها نرفت.

یكی از چیزهائی كه در بعضی از تذكره ها نوشته شده این است كه مسلم بن عقیل با دو فرزند خردسال خود به كوفه رفت.

این روایت صحت ندارد برای این كه مسلم بن عقیل در آن سفر (رقیه) زن


خود و خواهر حسین را با خود نبرد تا این كه فرزندان خردسالش با او باشند حتی (بارتولومو) می گوید كه مسلم بن عقیل زن نداشت تا این كه دارای فرزند باشد [1] .

قبول نظریه بارتولومو مشعر بر این كه مسلم بن عقیل زن نداشته مشكل می باشد چون اولا عده ای زیاد از مورخین اسلامی نوشته اند كه رقیه دختر علی بن ابیطالب و خواهر حسین همسر مسلم بن عقیل بوده و ثانیا روزی كه مسلم بن عقیل به نمایندگی حسین، از مكه به سوی بین النهرین رفت مردی جا افتاده محسوب می شده و بعید می نماید كه در عربستان آن روز یك مرد جا افتاده، زن نگرفته باشد زیرا در عربستان به مناسبت وضع طبیعی و آب و هوا مردها زود زن می گرفتند و دختران را زود به شوهر می دادند و لذا متاهل بودن مسلم بن عقیل بیشتر مقرون به عقل است ولی عقل سلیم قبول نمی كند كه وی فرزندان خردسال خود را با خویشتن به بین النهرین برده باشد زیرا علاوه بر این كه از راه صحرا به بین النهرین می رفت و ممكن بود كه اطفال خردسالش در آن راه از دست بروند، مسلم به جائی می رفت كه هنوز از وضع آنجا به درستی اطلاع نداشت و مآل اندیشی ایجاب می نمود كه فرزندان خود را بگذارد و برود.

دستوری كه حسین (ع) به مسلم بن عقیل داد این بود كه بعد از ورود به كوفه با طرفداران وی در آن جا تماس حاصل كند، و همچنین با طرفداران او در ایران تماس حاصل نماید و از وضع بین النهرین نیز مطلع شود و بفهمد كه آیا وی می تواند در بین النهرین سكونت نماید یا این كه بهتر این است كه به ایران برود.

مسلم بن عقیل قول داد كه بعد از ورود به كوفه راجع به دو موضوع مذكور تحقیق نماید و گزارش آن را برای حسین بفرستد و بعد به سوی كوفه به راه افتاد.

بوركهاردت محقق آلمانی می گوید كه مسلم بن عقیل تنها به كوفه نرفت بلكه چند نفر با او بودند و سرشناسان آنها به اسم (عبدالرحمن بن عبدالله) و (قیس بن مسهر صیداوی) و (عمارة بن عبدالله السلولی) خوانده می شوند.

همین محقق می گوید كه مسلم بن عقیل از راه بیابان، یعنی همان راه كه نماینده قبلی امام از آنجا كه به مكه نزد حسین مراجعت كرد به سوی كوفه رفت اما عده ای از مورخین شرق نوشته اند كه مسلم بن عقیل از راه مدینه كه شاهراه بود به سوی كوفه روان شد و همان ها نوشته اند كه بعد از این كه خواست از مدینه به سوی كوفه حركت كند دو راهنما را اجیر كرد تا این كه او را از راه بیابان یعنی از راهی غیر از شاهراه موجود بین مدینه و بین النهرین به كوفه برسانند.

این موضوع نشان می دهد كه مسلم بن عقیل می دانسته كه اگر از شاهراه برود


ممكن است كه به قتل برسد یا دستگیر گردد و لذا راه بیابان را برای رسیدن به كوفه انتخاب كرد كه گرفتار مامورین حكومت وقت نشود.

ما نمی دانیم راهی كه مسلم بن عقیل به كمك دو راهنما، انتخاب كرد كدام است و مورخین شرق آن خط سیر را تعیین نكرده اند و فقط گفته اند دو راهنمائی كه مسلم بن عقیل انتخاب كرد، راه را گم كردند و گرفتار حرارت آفتاب صحرای عربستان و تشنگی شدند و بعد از مدتی سرگشتگی راه را كشف نمودند و به مسلم بن عقیل نشان دادند و همان موقع مردند.

بنابر نوشته مورخین مزبور، چون مسلم به تنهائی از مكه خارج شد بعد از این كه دو راهنما مردند تنها ماند.

این فكر پیش می آید كه مسلم بن عقیل كه می دانست در معرض خطر است چرا راهی را كه از مكه مستقیم به كوفه می رفت و یك راه بی خطر بود انتخاب ننمود و چرا به مدینه رفت و آنگاه در صدد برآمد كه از بی راه خود را به كوفه برساند.

آیا بهتر آن نبود كه از مبداء یعنی مكه راه بیابان را انتخاب كند؟

مورخینی كه نوشته اند مسلم بن عقیل از راه مدینه به سوی كوفه رفت گفته اند وی از این جهت راه مدینه را انتخاب كرد كه قبل از رفتن به بین النهرین خانواده و طائفه خود را ببیند.

در هر حال، ما نمی دانیم كه مسلم بن عقیل از چه راه به كوفه رفت و به درستی نمی دانیم كه آیا تنها بود یا كسانی كه نام برده ایم با او به كوفه رفتند.

یزید كه مثل پدرش معاویه سازمان جاسوسی داشت از ورود نماینده قبلی حسین به سلوجی اطلاع حاصل كرد و نعمان بن بشیر انصاری حاكم كوفه هم ورود نماینده امام را به اطلاعش رسانید و گفت عده ای در سلوجی در خانه ای كه مسكن نماینده امام است اجتماع كردند و راجع به آمدن حسین (ع) به بین النهرین و به یك احتمال رفتن او به ایران صحبت نمودند.

نعمان بن بشیر انصاری با تجربه تر از آن بود كه نداند یزید از دریافت آن گزارش خشمگین خواهد شد كه چرا او كه حاكم كوفه بوده نماینده امام را دستگیر نكرد و مانع از اجتماع مردم در خانه اش نشد.

یزید بعد از دریافت گزارش حاكم كوفه غضبناك گردید و با این كه حاكم كوفه یكی از وفاداران دودمان بنی امیه بود، وی را از حكومت معزول كرد و (عبیدالله بن زیاد) حاكم بصره را به حكومت كوفه منصوب نمود بدون این كه از حكومت بصره معزول شود.

یزید به او نوشت كه كوفه مركز دسیسه طرفداران حسین شده و نماینده حسین در آنجا است و تو یك نایب الحكومه انتخاب كن و در بصره بگمار تا این كه به كارها رسیدگی كند و خود به كوفه برو و همین كه وارد شدی نماینده حسین را دستگیر كن و به زندان بینداز و هر كس را كه طرفدار حسین است به قتل برسان و آگاه باش كه من این


كار را از تو كه مردی لایق هستی می خواهم و هیچ عذر را برای عدم موفقیت تو نمی پذیرم و نعمان بن بشیر انصاری هم به دمشق احضار می شود و به مناسبت این كه سوابق خدماتش به پدرم معاویه معروف می باشد من در این جا شغلی به او خواهم داد.

در بعضی از مأخذهای شرق دیده می شود كه حسین (ع) همان زمان كه مسلم بن عقیل را به كوفه فرستاد به چند نفر از طرفداران خود در بصره نیز نامه نوشت و آن ها را مامور كرد كه طرفدارانش را در بصره جمع كنند و از آن ها برای او بیعت بگیرند.

ما نمی دانیم نامه هائی كه از طرف حسین به طرفدارانش در بصره نوشته شد به وسیله كدام پیك (یا پیك ها) به بصره رسید.

یكی از مورخین شرق نوشته است كه یكی از نامه های حسین برای (منذر بن جارود عبدی) فرستاده شد كه پدر زن عبیدالله بن زیاد بود و او تصور كرد كه نامه مزبور از طرف عبیدالله بن زیاد به نام (حسین) جعل شده تا این كه بفهمد كه آیا او طرفدار حسین است یا طرفدار یزید بن معاویه.

از این قرار منذر بن جارود عبدی خط حسین را نمی شناخته چون اگر خط او را می شناخت ظنین نمی شد كه آن نامه را عبیدالله بن زیاد جعل كرده و در هر حال نامه را برای حاكم بصره فرستاد و عبیدالله بن زیاد دستور دستگیری پیك حامل آن نامه را صادر كرد و پیك را مورد تحقیق قرار داد كه آیا برای كسان دیگر نامه آورده یا نه؟

ما از نتیجه تحقیق بدون اطلاع هستیم و همین قدر می دانیم كه پیك مزبور را به قتل رسانیدند.

در همان موقع كه پدر زن حاكم بصره نامه حسین را به داماد خود رسانید، نامه یزید مشعر بر نصب عبیدالله بن زیاد به سمت حاكم كوفه (با حفظ سمت قبلی) به دست حاكم بصره رسید و خیلی از آن نامه خوش وقت شد زیرا از آن به بعد ملقب به (امیر العراقین) می گردید و منظور از (عراقین) بصره و كوفه بود و هر كس بر آن دو شهر حكومت می كرد ملقب به امیر العراقین می شد و هر مرد كه در دو شهر كوفه و بصره احترام داشت و از رجال بود ملقب به شیخ العراقین می گردید.

عبیدالله بن زیاد پسر ارشد (زیاد) مردی بود حریص و جاه طلب و برای تحصیل ثروت و مقام، از تحمل كارهای دشوار روگردان نبود و نه فقط در زمان خلافت یزید، متحمل كارهای دشوار می گردید بلكه در دوره حكومت ساسیر خلفای بنی امیه كه بعد از یزید بر مسند خلافت نشستند نیز كارهای دشوار را متقبل می شد تا این كه عاقبت در سال شصت و هفتم هجری به دست (ابراهیم بن مالك اشتر) به قتل رسید.

عبیدالله بن زیاد مردی بود سفاك و در مجازات مجرمین سخت گیر و اگر ده نفر با همكاری مرتكب یك قتل می شدند هر ده نفر را می كشت و بعد از این كه یزید خلیفه شد هر كس كه مظنون به مخالفت با یزید بود كشته می شد.

مورخین شرق نوشته اند كه عبیدالله بن زیاد قبل از این كه به فرمان یزید حاكم


كوفه شود هفت هزار تن از طرفداران حسین و مخالفین یزید را به قتل رسانید و تصور می شود كه این گفته دور از اغراق نیست چون اگر چنین بود به گفته همان مورخین حسین برای طرفداران خود در بصره یعنی در شهری كه عبیدالله بن زیاد حاكم آن بود نامه نمی نوشت و جان آن ها را به خطر نمی انداخت.

معهذا تردیدی وجود ندارد كه عبیدالله بن زیاد مردی سفاك بود و در هر كار استقامت داشت و یزدی می دانست كه برای جلوگیری از نهضت طرفداران حسین در كوفه بهتر از عبیدالله بن زیاد پیدا نمی كند.

همان روز كه نامه حسین خطاب به منذر بن جارود عبدی به دست عبیدالله بن زیاد رسید و گفتیم كه پیك حامل نامه را كه اسمش در تاریخ ثبت نشده كشت، دستور داد جار بزنند كه تمام مردم برای نماز ظهر در مسجد بزرگ بصره حضور به هم برسانند.

از جمعیت شهر بصره در آن تاریخ اطلاع صحیح در دست نیست ولی می دانیم كه مسجد بزرگ بصره گنجایشی بیش از هفت یا هشت هزار نفر نداشت.

بعد از نماز عبیدالله بن زیاد برای مردم صحبت كرد و گفت به من اطلاع رسیده كه حسین بن علی (ع) برای عده ای از سكنه این شهر نامه فرستاده و از آن ها خواسته كه به طرفداری او قیام كنند و از هواخواهانش بیعت بگیرند.

شما می دانید كه حسین بن علی مرتد است زیرا با خلیفه مخالفت نمود و اطلاع دارید كه مجازات یك مرتد و آن كس كه به یك مرتد كمك كند و لو فقط كمك شفاهی باشد قتل است و تصور می كنم كه مرا هم می شناسید و اطلاع دارید كه برای مجازات دشمنان خلیفه دچار تردید نمی شوم و نه فقط كسی را كه با خلیفه مخالفت كند، ولو فقط با یك كلمه حرف باشد، به قتل خواهم رسانید بلكه تمام اعضای ذكور خانواده و طائفه اش را به قتل می رسانم و از قتل اطفال ذكورشان هم خودداری نمی كنم و تمام اعضای اناث خانواده و قبیله اش را به بردگی می برم و در بازارهای برده فروشی به فروش می رسانم و لذا هر كس كه برای كمك به حسین اقدامی بكند ولو فقط با یك حرف باشد سبب نابودی خود و تمام افراد خانواده و قبیله اش خواهد گردید و من در صورت ضرورت تمام سكنه بصره را قتل عام خواهم كرد تا این كه در این شهر كسی وجود نداشته باشد كه به حمایت حسین چیزی بگوید و كاری بكند و بعد از این كه تمام سكنه این شهر را قتل عام كردم آب شط دجله را بر شهر سوار خواهم كرد تا این كه اثر آبادی را محو نمایند و از بصره در صفحه روزگار چیزی باقی نماند و هر كس كه می خواهد خود و خانواده و قبیله اش باقی بماند باید مطیع خلیفه ما (یزید بن معاویه) باشد.

چون عبیدالله بن زیاد می دانست كه مسجد بزرگ بصره گنجایش تمام مردم شهر را ندارد و كسانی هستند كه به مسجد نیامده اند مضمون اظهارات خود را به جارچی ها فهمانید و در ساعات بعد از ظهر جارچی ها مامور گردیدند كه در شهر و حومه، اظهارات حاكم را به سمع مردم برسانند.

اقدام دیگر كه عبیدالله بن زیاد بعد از دریافت نامه یزید كرد این بود كه برادرش عثمان را نایب الحكومه بصره نمود تا این كه خود بتواند به كوفه برود و به عثمان گفت از


خون ریزی باك نداشته باش و هر كس را كه مظنون به طرفداری از حسین باشد با تمام خویشاوندان ذكورش به قتل برسان و خویشاوندان اناث او را اسیر كن و به بردگی بگیر و به فروش برسان كه كسی بعد از آن جرئت نداشته باشد سر بلند كند.

مسلم بن عقیل به روایتی تنها و به روایتی با چند نفر وارد كوفه شد و هنگام نیمه شب به آن شهر رسید.

با این كه نیمه شب وارد كوفه شد هنوز مردم را در معابر می دید زیرا هوا گرم بود و در مناطقی كه هوا گرم است در فصل تابستان در شهرها دیرتر می خوابند خاصه اگر هنگام روز قدری خوابیده باشند.

مسلم از عابرین نشانی خانه سلیمان بن صرد خزاعی را گرفت و خود را به آنجا رسانید.

ورود مسلم، در آن موقع از شب، سلیمان را متعجب نكرد چون حسین (ع) در نامه خود نوشته بود كه مسلم بن عقیل به نمایندگی او به بین النهرین مسافرت خواهد كرد.

سلیمان، دستور داد كه وسائل پذیرائی از مسلم را فراهم كنند و بعد از این كه مسلم غذا صرف نمود از حال حسین (ع) پرسید و از وضع مكه تحقیق نمود و مسلم گفت در مكه زندگی بر امام سخت شده است و عمال یزید اگر فرصتی بدست بیاورند او را به قتل می رسانند و امام تصمیم گرفته كه از مكه عزیمت كند و مرا فرستاده تا این كه از وضع این جا مطلع شوم و آیا طرفداران امام در این جا زیاد هستند یا نه؟

سلیمان گفت اكثر مردم این شهر طرفدار امام هستند.

مسلم پرسید طرفداری آن ها چگونه است و آیا فقط به طور شفاهی طرفدار حسین (ع) هستند یا این كه حاضرند در راه او از مال و جان بگذرند.

سلیمان گفت حاضرند در راه او از مال و جان بگذرند.

مسلم پرسید آیا فكر نمی كنی كه حاكم كوفه برای طرفداران حسین تولید مزاحمت كند.

سلیمان گفت حاكم كوفه مردی است كه خیلی جنب و جوش ندارد و من تقریبا یقین دارم كه از طرف او برای طرفداران امام مزاحمت ایجاد نخواهد شد و ممكن است كه اعتراض كند و شاید تهدید هم بنماید اما اقداماتش علیه ما از حدود اعتراض و تهدید تجاوز نخواهد نمود.

مسلم گفت من حامل نامه ای از طرف امام هستم كه باید به اطلاع مردم این شهر برسانم و در كجا باید این نامه به اطلاع مردم برسد.

سلیمان گفت، تو می توانی در همین خانه نامه امام را برای مردم بخوانی و من بامداد فردا بعد از نماز، عده ای از كسان خود را به منازل دوستان و طرفداران امام می فرستم تا به آنها بگویم كه تو وارد شده ای و هر یك از آنها هم ورود تو را به اطلاع دیگران برسانند تا این كه تمام طرفداران حسین از آمدن تو مطلع شوند و به این جا بیایند.

مسلم خوابید و بامداد روز دیگر، میزبانش كسان خود را فرستاد تا این كه به طرفداران حسین (ع) اطلاع بدهند كه نماینده او، مسلم بن عقیل وارد شده است.


هنوز یك ربع از روز نگذشته بود كه طرفداران حسین در منزل سلیمان جمع شدند.

بعد از این كه مسلم بن عقیل دید شماره جمعیت به اندازه ای هست كه وی بتواند صحبت كند، در حالی كه همه نشسته بودند بر پا خاست و بر طبق معمول خطبای آن عصر اول نام خدا را بر زبان آورد و بعد از آن به پیغمبر اسلام درود فرستاد و آن گاه گفت من از طرف حسین (ع) امام ما به این جا آمده ام تا این كه ببینم طرفداران او كه هستند و به چه اندازه می باشند.

امام نامه ای به طرفداران خود نوشته و آن را به من سپرده و من هم اكنون آن را خواهم خواند و قبل از خواندن نامه می گویم كه امام قصد دارد كه از مكه عزیمت نماید ولی قصد او مشروط است و وابسته به این می باشد كه بداند آیا شماره طرفدارانش به قدری هست كه وی بتواند به این جا بیاید یا نه؟

امام ما در مكه به آسودگی زندگی نمی كند ولی آنچه او را وا می دارد كه از مكه خارج شود زندگی ناراحت نیست بلكه لزوم اعتلای حقیقت است.

فساد همه جا را گرفته و عمال یزید علنی از مردم رشوه می گیرند و بعضی از آن ها آن قدر نسبت به احكام اسلام بی اعتنا هستند كه تظاهر و تجاهر به فسق می نمایند و باده نوشی و قمار، در مجلس یزید یا امر عادی است و جز مواقعی كه در شكار است روز و شبش با میگساری و قمار می گذرد.

اگر صاحب یك دكان پاره دوزی اوقات روز و شب خود را صرف میگساری و قمار كند نمی تواند آن دكان را اداره نماید تا چه رسد به این كه مردی كه باید دنیای اسلامی را اداره كند، روز و شب مشغول می نوشیدن و قمار باشد.

من در مدینه با دو چشم خود دیدم كه یتیمان مسلمان كه پدرانشان در راه اسلام در جنگ كشته شده بودند گدائی می كردند و اگر تا امروز در مكه از این گونه گدایان صغیر و یتیم دیده نشده برای این است كه در آن جا حسین (ع) به یتیمانی كه پدرانشان در جنگ ها كشته شده اند كمك می كند و نمی گذارد آن ها طوری از حیث معاش مستاصل شوند كه مجبور به گدائی گردند.

در تمام مدتی كه بیت المال در دست علی بن ابی طالب بود در تمام دنیای اسلامی زن بیوه و طفلی یتیم كه شوهر و پدرشان در راه اسلام كشته شده بود وجود نداشت كه مستمری دریافت نكند.

علی وقتی امام شد یكی از كارهای اولیه اش این بود كه تمام مستمری های بدون حق را قطع كرد كه یكی از آنها مستمری (ابن ملجم مرادی) بود و وقتی آن مرد نزد علی رفت تا از او بپرسد برای چه مستمری اش را قطع كرده علی گفت برای این كه جوان هستی و می توانی كار بكنی.

عبدالرحمن بن ملجم مرادی گفت مستمری من بدون حق نیست و من حق دارم كه مستمری بگیرم زیرا در راه اسلام جهاد كرده، جان خود را در معرض خطر گذاشته ام.

علی گفت جهاد در راه اسلام مثل نماز از واجبات است و كسی كه جهاد می كند


مستحق دریافت مستمری نیست چون به وظیفه شرعی خود عمل كرده اما اگر ناقص شود و بعد از آن نتواند كار كند باید به او مستمری داد و هر گاه به قتل برسد باید به زن و فرزندانش مستمری بدهند علی در مورد ندادن مستمری به كسانی كه مستحق هستند آن قدر دقیق بود كه بیم از آن نداشت كه مستمری یك نفر را كه حدس می زد ممكن است او را به قتل برساند قطع كند و در عوض به تمام كسانی كه مستحق دریافت مستمری بودند از محل بیت المال مستمری می داد ولی امروز، درآمد بیت المال بابت مستمری به كسانی داده می شود كه مستحق نیستند و بعضی از آن ها از توانگران می باشند و در دستگاه حكومت یزید، بیش از یكصد نفر وجود دارند كه مستمری آن ها از بیت المال از سالی پنج هزار دینار است تا سالی ده هزار دینار و شما خود می دانید كه چقدر زن ها و مردهای سالخورده و اطفال خردسال كه هیچ یك توانائی كار كردن ندارند یا به مناسبت صغر سن قادر به كار كردن نمی باشند گدائی می كنند.

هر كس كه بگوید كه این سوء استفاده ها از بیت المال مسلمین نامشروع است او را به جرم این كه مرتد می باشد و بر خلیفه خروج كرده بقتل می رسانند و اگر دیدند كه مردی است قوی و نمی توانند كه او را به قتل برسانند با زر وادار به سكوتش می كنند.

اما نتوانستند حسین (ع) را با زر خریداری نمایند و وادار به سكوت كنند و چون می بینند كه حسین خریدنی نیست و ساكت هم نمی شود در صدد برآمده اند كه او را به دست آدم كش ها به قتل برسانند.

امر به معروف و نهی از منكر كه از واجبات دین اسلام است امروز متروك شده برای این كه هر كس می داند كه اگر امر به معروف یا نهی از منكر بكند به قتل می رسد.

تعصب در اجرای احكام دین كه یكی از مزایای مسلمین بود از بین رفته و امروز مردم چنان نسبت به احكام دین سست شده اند كه اگر ببینند شخصی در روز ماه رمضان مشغول غذا خوردن است به او نمی گویند چرا روزه خود را می شكند و این یك پدیده طبیعی است چون در تمام ادوار چه در دنیای اسلامی و چه در جاهای دیگر مردم از پیشوایان خود سرمشق می گیرند و وقتی مردم می بینند مردی كه خود را خلیفه مسلمین می خواند شراب می نوشد و قمار می بازد و روزه نمی گیرد نسبت به اجرای احكام دین سست می شوند و آن ها هم شراب می نوشند و قمار می بازند و روزه نمی گیرند و اگر این وضع ادامه پیدا كند طوری نمی كشد كه مردم تارك الصلوة نیز خواهند شد و دیگر بانگ اذان بگوش نخواهد رسید ممكن است بپرسید كه برای چه امام ما كه تا امروز ناظر این اوضاع بود برای اصلاح، قیام نكرد.

در جواب می گویم در زمان معاویه فسق و بی اعتنائی نسبت به احكام دین و رشوه خواری و در نتیجه پامال كردن حق مظلومین این طور علنی نبود.

معاویه برای حفظ ظاهر، نمی گذاشت كه حكام و عمال او بر خلاف احكام دین اسلام رفتار كنند و خود از تجاهر به فسق خودداری می كرد.

اما از وقتی كه یزید به جای او نشسته وضعی در دنیای اسلام پیش آمده كه نشان می دهد اگر ادامه داشته باشد دین اسلام از بین خواهد رفت.


این است كه امام ما متوجه شده كه بیش از این سكوت وی جائز نیست و نامه ای هم كه به شما نوشته و من اكنون می خوانم راجع به همین موضوع است و امام در نامه خود نوشته كه اگر بیش از این سكوت كند نزد خداوند و پیغمبر اسلام و پدرش علی (ع) مسئول خواهد شد كه چرا برای نجات دین اقدام نكرد.

آن وقت مسلم بن عقیل طوماری كوچك را كه نامه حسین (ع) بود گشود و با صدای بلند خواند.

حسین بن علی در آن نامه گفت اگر اعمال ناپسند حكومت وقت فقط این بود كه خانواده نبوت را بیازارد او باز سكوت می كرد.

اما كارهای ناپسند حكومت وقت جنبه عمومی دارد و هر یك از آنها چون تیشه ایست كه بر ریشه اسلام زده می شود و كار به جائی كشیده كه حكومت وقت از مسلمانی، فقط اسم آن را دارد آن هم برای این كه بیت المال و قدرت را در دست داشته باشد.

كسی كه خود را خلیفه می داند نماز نمی خواند زیرا خمار شراب شب، نمی گذارد كه بامداد از خواب برخیزد و نماز بخواند و در روز ماه رمضان برای او سفره ای طویل و عریض می گسترانند كه انواع غذاها در آن هست و تمام كسانی كه در دستگاه او كار می كند مثل او شده اند و انضباطی كه لازمه اجرای احكام دین است از بین رفته و حكام و عمال حكومت وقت بر مال و جان مردم مسلط هستند و در هر جا كه حاكمی حكومت می كند ناله مردم از ظلم او بلند است زیرا حق مظلومین را زیر پا می گذارد و اراضی مردم را غصب می كند و دادرسی وجود ندارد كه مردم از ستم حاكم به او متوسل شوند و دادخواهی نمایند و اگر در بین حكام یزید كسانی باشند كه كمتر نسبت به مردم اجحاف كنند ناشی از فطرت خوب آن ها می باشد نه از سیره و روش حكومت.


[1] گفته بارتولومو مترجم اين سرگذشت را به ياد نوشته اي مي اندازد كه دانشمند معروف جناب آقاي نوبخت در روزنامه پارس چاپ شيراز به تاريخ سه شنبه بيست و يكم آذر ماه هزار و سيصد و چهل و پنج مرقوم فرمودند و نوشته بودند كه مسلم بن عقيل زن نداشت تا اين كه داراي دو فرزند باشد و اين مرتبه دوم است (و اين بار از زبان بارتولومو) كه مي شنوم كه مسلم بن عقيل همسر نداشته است (مترجم).